متاسفانه آمار سرقت در سراسر کشور رشد فزاینده ای داره و طبیعیه برای هر رویدادی علتی هم وجود داره! به راستی چرا سرقت اینقدر زیاد شده؟
آیا بدلیل فقر و بیکاری و نبود شغل؟ یا طمع فرد برای زندگی بهتر در جامعه ای که ثروت ملاک شخصیت شده ؟
اما هر چه که هست به نظر من یک سارق در بهترین حالت خونه چند نفرو می زنه، نه با یک اختلاس جیب یک ملت رو از بیت المال خالی کنه! در واقع اختلاس گر الگوی هزاران دزد هست که دیدن دزدی کرد و از ایران رفت و …
اما در بین این آمار تلخ، خبرهای دلگرم کنه و گاه عجیبی هم هست.
یک دزد 30 ساله خودش رو به دادسرای مشهد معرفی کرد و گفت: دیگه نمیخوام به روزهای تلخ گذشته ام باز گردم. از آن روزگار تلخ و سیاه خسته ام و باید تاوان گناهانم را پس بدم …
و در ادامه به قاضی محمدرضا جعفری توضیح داد که از همان دوران نوجوانی به خلافکاری رو آوردم و مدام به دنبال رفیق بازی و مشروب خوری و مصرف مواد مخدر بودم. هر روز بیشتر به سوی خلاف کشیده میشدم تا این که روزی مادرم دختری از اهالی روستا را برای ازدواج به من پیشنهاد داد. این موضوع آن قدر جدی بود که حتی پدرم به طور غیرمستقیم آن دختر را برایم خواستگاری کرده بود، اما من هیچ علاقهای به «سکینه» نداشتم.
او دختر خوبی بود و هیچ ایرادی نداشت، ولی من هیچ گاه به ازدواج با او نمیاندیشیدم. با وجود این، پدر و مادرم فکر میکردند اگر من با سکینه ازدواج کنم، از لاابالی گری دست میکشم و سر به راه خواهم شد. این گونه بود که برای فرار از این ازدواج، نقشه سرقت را طراحی کردم. برای اجرای این نقشه ابتدا به سراغ برادر آن دختر رفتم. او جوانی کم سن و سال بود. در حالی که من ۲۷ سال داشتم و هیجانی تصمیم نمیگرفتم.
اما در واقع هدف من از نقشه سرقت این بود که خودم را به برادر سکینه یک دزد حرفهای معرفی کنم و او به خواهرش اجازه ندهد تا با من ازدواج کند. این گونه من از شر این ازدواج ناخواسته رها میشدم.
افراد برای اینکه دزد و سارق بشن اهداف مختلفی دارن، اما “فرار از ازدواج” شاید عجیب ترین هدف برای شروع دزدی می تونه باشه!
ایشون در ادامه توضیح میدن که چند روز بعد همه لوازم مورد نیاز دستبرد به احشام را آماده کردم و به همراه نعمت و وحید شبانه وارد ساختمان یکی از اهالی روستا شدیم و علاوه بر چند رأس گوسفند، وسایل ساختمانی دیگری را نیز به سرقت بردیم، اگرچه مالباخته شکایتی را در یکی از مراکز انتظامی مطرح کرد، اما هیچ کس به ما مظنون نشد و من هم با آن دختر ازدواج نکردم چرا که باید از روستا دور میشدم.
از آن روز به بعد و با تقسیم پول احشام سرقتی، من از همدستانم جدا شدم و به مکان دیگری رفتم و به خلافکاریهای خودم ادامه دادم، ولی دو سال قبل ناگهان به آخر خط رسیدم و خودم را موجودی درمانده و بدبخت یافتم. هیچ چیزی نداشتم و با بدبختی و فلاکت روزگار میگذراندم تا این که شبی خداوند دستم را گرفت و راه توبه را نشانم داد. همان شب توبه کردم و دست از کارهای خلاف کشیدم.
دیگر حتی لب به مشروب هم نزدم تا برای یک بار هم شده، راه درست زندگی کردن را تجربه کنم. بالاخره باید گذشته ام را نیز جبران میکردم. این بود که به یکی از مراکز انتظامی رفتم و با تشریح ماجرای سرقت احشام در سه سال گذشته خودم را تسلیم قانون کردم، ولی ماموران انتظامی حرف هایم را باور نمیکردند و من به ناچار جزئیات بیشتری از سرقت احشام را توضیح دادم.
در همین حال یکی از افسران از پاسگاه محل استعلام کرد و این گونه پرونده ام را از بایگانی بیرون کشیدند و … حالا هم میدانم مالباخته حاضر به گذشت نیست، اما من میخواهم پاک زندگی کنم و اگر مالباخته کمکم کند تا بتوانم کار کنم و اقساطی خسارتش را بپردازم، دیگر هیچ گاه به دنبال خلاف نمیروم. خانواده ام نیز در تنگنای اقتصادی قرار دارند و نمیتوانند به من کمک کنند، اما من صادقانه همه اتهامها را میپذیرم و از محضر بازپرس محترم تقاضا دارم تا دستور دستگیری همدستانم را صادر نکند چرا که من آنها را وادار به این کار کردم.
نمی دونم نمایشنامه آقای عباس رثایی هنرمند مشهدی در برنامه عصر جدید رو دیدید؟ داستان دزدی رو روایت می کرد که توبه کرده…
پیش خودم فکر کردم ، آیا این توبه واقعی دزد مشهدی، نتیجه دیدن این نمایش و تئاتر در برنامه عصر جدید بود؟ به نظرمن شاید بهتر باشه آقای احسان علیخانی روی این کار کنه و اگه اینطور بود برنامه جانبی مفیدی میشه برای اثرگذاری بیشتر.
داستان های زیادی از دست وجود داره و یکی از بهترین و جالب ترین نمونه هاش، داستان عطار نیشابوری درباره فضیل عیاض هست که نمی دونم داستانش رو خوندید یا فیلم اش رو دیدید؟
خلاصه اش اینه که قبلا دزد و راهزن بود و از کاروان ها دزدی می کرد. یعنی در واقع رئیس دزدان بود. یه روز نوچه هاش کاروانی رو لخت می کنند و یکی از کاروانیان فرار می کنه و به چادر فضیل میاد و میگه ای جوانمرد این کیسه زر همه دارائی من است و به امانت نزد تو…
خلاصه فردا شب میاد ازش پس بگیره، متوجه میشه ای داد بیداد، گوشتو دو دستی تحویل گربه داده و و فضیل رئیس دزداست! اما در کمال تعجب مشاهده می کنه که فضیل میگه: مگه پول رو به امانت نداده بودی به من؟ پس برو از همون جائی که گذاشتی بردار و در نهایت پس از مشاهده شهود و تجربیات عرفانی یک خداپرست و زاهد مسلمون میشه.
اما در نهایت حقیقت تلخ همچنان این هست که آمار دزدی بسیار بالاست و قانون آخرین راه برای جلوگیری از سرقت هست. چون بسیاری از انسان ها هستند که گرسنگی فرزند و همسرشون بهترین دلیل برای شروع سرقت و دزدی هست و یقینا این سارق ها کمترین نقش اولیه رو دارند و خدای بزرگ حتما افراد دیگه ای رو مسئول این رویداد خواهد دونست.
اون دسته از مسئولانی که پیش خودشون میگن ماموریم و معذور و تقصیر ما نیست!
مهدی محمدی دهقانی
www.Hefaz.at